خاطرات خوابگاه

ساخت وبلاگ
از زمانیکه بچه بودم، هر وقت تصور میکردم یه اتفاقی روی بده، یا روی نمیداد یا درست برعکسش اتفاق می افتاد. مثلا اگه قرار بود بریم شهربازی، خودمو تو بغل رسول تصور میکردم که دارم جیغ میکشم و اونم با شیطنت، منو بیشتر و بیشتر میترسونه. وقت رفتن که می شد، بابا زنگ میزد، میگفت بهم ماموریت خورده. یه شب دیگه خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت: 10:36

یه کاری بود، متناسب با رشته م. با بابا رفتم محیطش رو ببینم. خوب بود. بابا اوکی داد. خودمم که عشق رشتمو کار مرتبط باهاش. به بقیه ی دوستامم گفتم اگه میخواین، برید واسه مصاحبه. جای خوبیه. حالا حقوقش که مهم نیست ولی هم فاله هم تماشا. هم کار یاد میگیری، هم بیمه میکنن و جز سنوات حساب میشه واستون. یکیشون ر خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 11:02

بهم گفت وبلاگتو میخونم چند وقته. الان خواستم یه چیزی بهت بگم. آدم وقتی حالش بده، که یادش میره چیزایی داره که حالشو خوب کنه!!
راست میگفت. من حالم بد بود چون یادم رفته بود کسانی هستن که بدون اینکه بدونم کین و چین، میان اینجا و بعضی هاشون مثل "تو"، تو کلاس حالمو میپرسن. بعضی هاشون مثل "تو" با حرفاشون آرومم میکنن و بعضی های دیگه هم (بازم مثل"تو") ازم میخوان باهاشون برم بیرون. اما هستن کسانی که میدونم کین و چین ولی...

راستی! میدونی چقدر دلم واست تنگ شده سیلیسی من؟!

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 11:02

خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۱ )

ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱۱ )

فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )

اسفند ۱۳۹۵ ( ۵ )

بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )

دی ۱۳۹۵ ( ۱۶ )

آذر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )

آبان ۱۳۹۵ ( ۱۴ )

مهر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )

شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۴ )

مرداد ۱۳۹۵ ( ۵ )

تیر ۱۳۹۵ ( ۸ )

خرداد ۱۳۹۵ ( ۲ )

ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۴ )

فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )

اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۶ )

بهمن ۱۳۹۴ ( ۱۱ )

دی ۱۳۹۴ ( ۱۴ )

آذر ۱۳۹۴ ( ۱۵ )

آبان ۱۳۹۴ ( ۱۲ )

مهر ۱۳۹۴ ( ۲۴ )

شهریور ۱۳۹۴ ( ۴۳ )

مرداد ۱۳۹۴ ( ۴۴ )

تیر ۱۳۹۴ ( ۲۶ )

خرداد ۱۳۹۴ ( ۲ )

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 18 خرداد 1396 ساعت: 12:01

چند روزه عصبی شدم. ربطی به اون یه هفته ی معروف نداره. گمونم از روزه ست. بی حالی و ضعف، مزید بر علت شدن که کمتر نطق کنم توو خونه. بعضی سوالام که مامان میپرسه، خیلی آروم جواب میدم. نمیشنوه. میگه چی؟! دوباره خیلی آروم تکرار میکنم. سنش رفته بالا دیگه. بازم نمیشنوه. میگه چی میگی؟! بلند تر صحبت کن. صدامو خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 11:21

بچه های دبیرستان جدیدا یه گروه زدن تو تلگرام. تقریبا هشتاد نفری میشیم. از کلاس اول دبیرستان، هرکی تو اون مدرسه بود، الان عضو گروهه. من خیلیاشونو نمیشناسم. چون تو کلاسم نبودن. ولی دقیقا همونا، منو میشناسن! واسم عجیب بود. به یکیشون گفتم تو چطوری منو یادته؟! گفت سال دوم، جشن که داشتیم، تو نمازخونه، تو خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 11:21

خرداد ۱۳۹۶ ( ۸ )

ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱۱ )

فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )

اسفند ۱۳۹۵ ( ۵ )

بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )

دی ۱۳۹۵ ( ۱۶ )

آذر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )

آبان ۱۳۹۵ ( ۱۴ )

مهر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )

شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۴ )

مرداد ۱۳۹۵ ( ۵ )

تیر ۱۳۹۵ ( ۸ )

خرداد ۱۳۹۵ ( ۲ )

ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۴ )

فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )

اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۶ )

بهمن ۱۳۹۴ ( ۱۱ )

دی ۱۳۹۴ ( ۱۴ )

آذر ۱۳۹۴ ( ۱۵ )

آبان ۱۳۹۴ ( ۱۲ )

مهر ۱۳۹۴ ( ۲۴ )

شهریور ۱۳۹۴ ( ۴۳ )

مرداد ۱۳۹۴ ( ۴۴ )

تیر ۱۳۹۴ ( ۲۶ )

خرداد ۱۳۹۴ ( ۲ )

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 20:47

من: دهنت اذیتت نمیکنه عسلم؟!

(وی همیشه چشم را با دهان اشتباه میگرفت فلذا؛ از روی ذوق):

- نه چطور مگه؟ ^__^

من: ولی پدر منو درآورده :|

(مسواک را در چشمش فرو میکند)

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 66 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 20:47

تکلیفِ مارو روشن کن. یا بگو میای، یا نه دیگه. چیه این ول چرخیدنِ بیخود؟! بی بی یه حرف خوبی داره. میگه "زمونه پُر شده از آدمای این تیپی". بعدم به امین نگاه میکنه و سرشو تکون تکون میده. حالا اینکه امین چیه و تیپش چیه رو کار ندارم. ولی کلا بد زمونه ای شده. آدما بدش کردن یعنی. ولی تو خوب باش. اصلا بقیه خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 20:47

دوست پسر دوستم: کجا بودی هرچی زنگ میزدم جواب نمیدادی؟!

خود دوستم: حموم بودم عشقم، گوشیم توو اتاق بود! (با نیشخند، روو به ما "هیس"ی میگوید) :|

● دارم به این فکر میکنم که مگه میشه؟! مگه میشه همزمان، چند نفر توو قلبت باشن؟! یعنی کمته "یکی" واست دیویست خان؟؟ بعد فهمیدم که آره. میشه... 

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 60 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 4:52

خرداد ۱۳۹۶ ( ۳ )

ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱۱ )

فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )

اسفند ۱۳۹۵ ( ۵ )

بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )

دی ۱۳۹۵ ( ۱۶ )

آذر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )

آبان ۱۳۹۵ ( ۱۴ )

مهر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )

شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۴ )

مرداد ۱۳۹۵ ( ۵ )

تیر ۱۳۹۵ ( ۸ )

خرداد ۱۳۹۵ ( ۲ )

ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۴ )

فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )

اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۶ )

بهمن ۱۳۹۴ ( ۱۱ )

دی ۱۳۹۴ ( ۱۴ )

آذر ۱۳۹۴ ( ۱۵ )

آبان ۱۳۹۴ ( ۱۲ )

مهر ۱۳۹۴ ( ۲۴ )

شهریور ۱۳۹۴ ( ۴۳ )

مرداد ۱۳۹۴ ( ۴۴ )

تیر ۱۳۹۴ ( ۲۶ )

خرداد ۱۳۹۴ ( ۲ )

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 63 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 4:52

خرداد ۱۳۹۶ ( ۳ )

ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱۱ )

فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )

اسفند ۱۳۹۵ ( ۵ )

بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )

دی ۱۳۹۵ ( ۱۶ )

آذر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )

آبان ۱۳۹۵ ( ۱۴ )

مهر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )

شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۴ )

مرداد ۱۳۹۵ ( ۵ )

تیر ۱۳۹۵ ( ۸ )

خرداد ۱۳۹۵ ( ۲ )

ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۴ )

فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )

اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۶ )

بهمن ۱۳۹۴ ( ۱۱ )

دی ۱۳۹۴ ( ۱۴ )

آذر ۱۳۹۴ ( ۱۵ )

آبان ۱۳۹۴ ( ۱۲ )

مهر ۱۳۹۴ ( ۲۴ )

شهریور ۱۳۹۴ ( ۴۳ )

مرداد ۱۳۹۴ ( ۴۴ )

تیر ۱۳۹۴ ( ۲۶ )

خرداد ۱۳۹۴ ( ۲ )

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 4:52